هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

بیا با هم آشتی کنیم!

هر کس هر چه دارد،در بازار عرضه میکند و برای فروش بیشتر تبلیغات میکند،و برای فروش هر چه بیشتر سعی میکند رقبا را از میدان بدر کند! این داستان روزگار ما هم هست و همیشه هم  بوده و خواهد بود. 

 در روزگاری زندگی میکنیم که علیرغم وجود ابزار بیشتر برای تمیز حق و باطل،گروههای معارض از ابزار، برای حق جلوه دادن خود استفاده میکنند.گویی هیچکس دنبال حقیقت و آرامش بعد از آن نیست! 

شاید دیگر مجالی برای حق و حقیقت وجود ندارد ،در این میان کسانی که به رسانه ها دسترسی بیشتر دارند،در حق جلوه دادن خود موفق تر هستند.چون از آن طریق قدرت تخریب بیشتری برای حذف رقبا پیدا میکنند!!  

 جالب است که هیچکدام از طرفین هم ،کاملا بر حق نیستند،ولی  یکی از اینها قدرت تخریبی  بیشتری نسبت به دیگری دارد. 

 این روزها ،پاک ترین،مردترین،ناب ترین،شجاع ترین و ... انسان،آلت دست عده ای شده که در  روزگاری که خمینی کبیر فریاد میزد،اینها از ترس جان به سوراخها پناه میبردند!!! 

 فرق نمیکند،چه آنها که از پشت نقاب دفاع از ارزشها،و چه آنها که از ریشه بنیان نظام را هدف گرفته اند،امروز چهره زشت و منافقانه شان معلوم است. آنها که در صدا و سیما فحاشی میکنند! با آنها که در ماهواره ها! همین کار را میکنند، هر دو  با یک تیشه به جان ملت مظلوم ما افتاده اند.یکی در لباس مقدس روحانیت! یکی دیگر با  ژست غربی و با لباس و آرایش آنچنانی!! 

یکی به اصطلاح از طرف حکومت! دیگری از طرف ضد انقلاب ! 

 چند ماه پیش یک انتخابات مشکوکی! اتفاق افتاد و باید پاسخ گویی میشد که نشد،بعد از آن دیدیم که به جای آب روی آتش ریختن،هر کس از هر جا که آمد،هیزم روی این آتش گذاشت تا هم خود و هم همه در این آتش بسوزند،دیگر کسی به فکر این نیست که چه میخواستیم و  باید چگونه برای رسیدن به آرمانهایمان همدیگر را تحمل کنیم و ... حالا ترفند جدیدی کشف و به کار گرفته شده، و آنهم سوءاستفاده از احساسات مردم نسبت به پاک ترین مرد تاریخ، دیگر کسی با افکار و آرمانها و عملکرد و مرام و منش کشورداری امام کاری ندارد، بلکه حالا عکس ایشان مورد علاقه قرار گرفته که البته من خودم هم روی ایشان حساسیت خاص دارم و این کار  را شایسته نمیدانم ولی تحقیق و تحلیل این واقعه به این سادگی هم نیست که کاندیداهای  ریاست جمهوری را به این اتهام لعن ونفرین کنیم،شاید ما در دفاع از ارزشها درست عمل نکردیم و شمشیر را از رو بستیم هر مخالفی را سرکوب کردیم و...میدان را برای نفوذ عناصر ضد انقلاب باز کردیم!!ای کاش حاکمان، یک سوزن به خود میزدند،و یک میخ طویله به مخالفان! 

من این کار پاره کردن عکس را از سوی هر کس و با هر انگیزه و حتی هر عکسی را که پاره کنند را قبول ندارم و لی انتظار دارم کسانی که به فصل الخطاب بودن سخن بزرگانشان،  اعتقاد دارند،دیگر هر شب در تلویزیون و رادیو روی حرف کسی که به او اعتقاد دارند،حرف زیادی نزنند،مگر اینکه خط دهی شده که تا آشوب و بلوا این حرفها  اد امه داشته باشد،که  معلوم نیست آخرش به نفع آنها باشد!!!! 

روزگار عجیبی است،زر و زور و تزویر ،بر مردم حاکم و مذهب علیه مذهب، به خدا پناه میبریم از فتنه نفوذیان به ظاهر خودی.......    

 

بسیجی آی بسیجی

اینجا که راه میروی آنطرف کانال ماهی است و تو سه راه مرگ را رد کردی و قبول درگاه شدی 

 

در کوله بارت قدری نان خشک و شاید کنسروی هم باشد ولی پر از مرام و معرفتی که از مرگ 

 

نمی ترسی.خوب که از بالا نگاه میکنی،اگر این پایین بودی و میدیدی که به اسمت،چه تقسیم 

 

غنایم !میکنند،حتما غمگین میشدی........

 

 

آسمان مال آنهاست!



استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس نشسته بودیم٬ می رسید:

- تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرند٬ اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع بشود٬ اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت اگر هم داشته باشند٬ کاملا غیرارادی و نامنظم خواهد بود.


حرف استاد که به اینجا رسید٬‌ یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت٬ بلند شد و گفت: « ببخشید استاد! وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هاش برد تا یک دقیقه الله اکبر می گفت. » 

 

برگرفته از وبلاگ فطرس

تجلی عشق

وقتی طبل جهاد در راه خدا نواخته می‌شود، دوران حکومت عشق آغاز می‌گردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان‌گذشتگی نیست. دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است معلوم است که حکومت عشق نباید هم که چندان پایدار باشد. نمی‌شود، مردم که همه عاشق نیستند. از زن‌ها و کودکان و پیرزن‌ها و پیرمردان که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند که بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند.

نگوئید «دوران جنگ»، بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»... و خدا هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمیر‌سد؛ دیگران آن را شوکران می‌انگارند. پس دوران‌های جهاد نمی‌تواند که طولانی باشد، اما دوران‌های تمتع از حیات گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دلزده می‌کند.

آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌شود و اهل بلا در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، اهل دنیا چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند. ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می‌شوند. وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند که نوبت آنان رسیده است که قلیل من عبادی‌ الشکور... وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان عقل و عشق دست از تقابل می‌کشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌کشاند. اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می‌کشاند و هر ننگی را می‌پذیرند تا بتواند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه‌ای که به شکمبه گوسفند چسبیده است.

دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند، این وجد آسمانی را که گوئی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز «عین لذت» شده‌اند؛ نه آن لذت که هر حیوان پوست‌داری که حواس پنجگانه‌اش از کار نیفتاده است حس می‌کند؛ «الذ ِ لذات» را.» گفتم‌: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توفیقی است و توفیقی، هر دو.» او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون‌آلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که «شهدا از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند.»

در میان کلمات، کلمه‌ای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ می‌رود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن می‌سازد؛ نه، جای این حرف‌ها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا تحقق یافته است.

«بزرگ‌ترین دستاورد ما انسان‌هایی بوده‌اند به نام بسیجی.»؟ 

شهید آوینی