هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

آقا مهدی۲ !

این آقا مهدی ما شهید مهدی شرع پسنده که از باوفاترین  

 

یاران خمینی کبیر بود... 

 

در مورد آقایی آقا مهدی،همین بس که در اوج بزرگی  

 

معنوی  

 

مردی خاکی و همواره غم مردم  

 

داشت،که البته امروز شاید درک این موضوع کمی سخت  

 

باشه... 

 

 

یک نمونه،سال۵۹ وقتی جنگ شروع شد،من و حدود ۲۰  

 

نفر  

 

از بسیجیان و پاسداران سپاه کرج 

 

در تکاب کردستان بودیم(بسیجی و سپاهی که میگم با  

 

امروزی ها کمی فرق میکردند) که با 

 

شروع دفاع آمدیم کرج که با نیروی بیشتری بریم خط مقدم  

 

جنگ با عراق،از اونجایی که همین 

 

آدمای ناراحت! اون روز هم در سپاه بودند ،شبی که قرار  

 

بود  

 

فردایش اعزام بشیم،جلسه 

 

گذاشتند،و قرار شد که فردایش از رفتن من جلوگیری کنند! 

 

 به جرم اینکه یک روز یکی تو دست 

 

من روزنامه (امت) دیده بود که ما در روابط عمومی همه  

 

روزنامه ها  رو داشتیم و تحلیل داشتیم 

 

خلاصه همین کافی بود تا کافر باشی!!! 

 

توی پادگان سپاه خوابیده بودیم تا فردا از همونجا بر یم  

 

 

جبهه،با خانواده هم خداحافظی کرده 

 

بودیم،قبل از نماز صبح آقا مهدی اومد و منو بیدار کرد و  

 

جریان دیشب رو برام گفت،و اصرار کرد 

 

که قبل از اینکه اونا با آبروی من بازی کنند!!خودم برم  

 

بیرون... 

 

همه اینها رو با چشمانی خیس و بغض میگفت..... 

 

اون نمیخواست من جلوی بقیه بچه ها با این آدمای کوتوله! 

 

 

درگیر بشم... 

 

من چند روز بعد، با اعزام انفرادی رفتم خوی و درگیریهای  

 

 

خلق مسلمان و ............ 

 

......تا اینکه سال ۶۲ بعد از اتمام سربازیم و شهادت  

 

بهرام،با  

 

بچه های قدیمی رفتیم پادگان 

 

ابوذر و اونجا دوباره آقا مهدی رو دیدم همچین بغلم کرد و  

 

 

گفت:دیدی اونا رسوا شدن و توی 

 

شهر موندن و تو وبچه هایی مثل تو ، توی این جبهه ها  

 

 

هستن،یادته توی سپاه کرج با هم 

 

گریه میکردیم و تو میخواستی همه چیز و به هم بزنی،صبر  

 

کردی و حالا همه چیز روشن شد 

 

این یکی از جذابیت های این مرد بود که هر چی میگفت  

 

بقیه گوش میکردند .... 

 

دیگه هر چند روز یک بار همدیگررو میدیدیم آقا مهدی قائم  

 

مقام تیپ نبی اکرم(ص) بود و  

 

توی منطقه غرب و قصرشیرین بودند و ما هم همونجاها  

 

شناسایی میکردیم تا شب عملیات 

 

والفجر۵ که دوباره همدیگر رو دیدیم و هر وقت به هر کی  

 

میرسید اونو بغل میکرد و فشار میداد 

 

انگار برادری سالها برادرشو ندیده... 

 

بعد از شروع عملیات خیبر، 

 

  من با بچه های قرارگاه رفتیم منطقه عملیات خیبر و  

 

وقتی برگشتیم همون پاتکی که قبلا 

 

گفتم و داستان پرواز آقا مهدی و ...... 

 

 

 

 

 

آقا مهدی: هنوز ما مانده ایم و همون آدمای کوتوله که حتی  

 

از اسم قشنگ تو هم میترسن! 

 

هنوز ما مانده ایم و همون کوته نظری ها و ...شاید ما هم  

 

مثل اونا بشیم................... 

 

انتظار کمک شما و دوستان عزیزمان رو داریم................
 

 

 

 

 یادت گرامی روحت شاد........

آقا مهدی!

عملیات والفجر۵ بود و تقریبا روزهای سخت عملیات سپری 

 شده بود،خیلی ها شهید شدند 

 

از جمله اصغر امینی و علافی و... عراقی ها پاتک سنگینی کردند که آخرین توانشونو بذارن 

 

تا ارتفاعات را از رزمندگان پس بگیرن!من و چند تا از بچه های شناسایی رزمی وارد خط 

 

شدیم،ورود ما با شروع پاتک همراه بود،بلافاصله درگیر شدیم با تیپ کماندویی که تا چند 

 

متری خط اول آمده بودند. 

 

بعد از چند ساعت درگیری که داستان مفصل داره،و عقب نشینی عراقی ها، برای پیدا کردن 

 

بچه هایی که زخمی شده بودند،به اورژانس تیپ انصار که نزدیکترین اورژانس به ما بود رفتم 

 

و همزمان با رسیدن من یک آمبولانس هم رسید با عجله رفتم سراغ آمبولانس برای کمک که 

 

دیدم آقا مهدی آرام پشت آمبولانس خوابیده،آرام و غریب،آن وجود خسته و نگران،آرام شده  

 

بود و یک باره غم تمام دنیا ریخت تو دلم،توقع هر چیزی رو داشتم الا اینکه آقا مهدی رو ببینم 

 

یاد خوبیهاش و پاکیهاش،چشمامو خیس کرد،بطوریکه دیدن جاده مقابلم بسیار سخت شد 

 

تا برسم به قرارگاه تاکتیکی تیپ نبی اکرم(ص) خیلی سخت گذشت،تا رسیدم و خبر شهادت 

 

آقا مهدی رو به یداله کلهر دادم و او با همه رشادتش مثل سرو شکسته!به زمین افتاد....... 

 

شاید یه روز داستان آقا مهدی رو که چرا آقا!! بود براتون بنویسم........ 

 

فردا سالگرد شهادت این مرد بزرگه که فقط شهادت پاداش بزرگمردانی مثل اوست...........

۲۲بهمن

فردا میریم که بگیم: ما آمریکایی و اسراییلی و انگلیسی و... نیستیم. 

 

ما انقلابمونو  دوست داریم ولی سرشار از انتقاد!٬! هم هستیم. 

 

ما اگر مخالفت داریم،با آدمای جاه طلب ونان به نرخ روز خوره، نه با انقلاب که ثمره خو ن شهیدان گلگون کفنه. 

 

ما با تازه سر سفره نشینان و غارتگران غنایم معنوی ملت،مخالفیم. 

 

ما با مزدوران نفوذی آمریکا و استکبار که در لباس من و تو درآمده اند،مخالفیم. 

 

وعده ما فردا راهپیمایی ۲۲ بهمن

تماشا

به تماشا سوگند 

وبه آغاز کلام  

وبه پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است . 

حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود .  

من به آنان گفتم : 

آفتابی لب درگاه شماست  

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد . 

وبه آنان گفتم : 

سنگ آرایش کوهستان نیست  

همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ . 

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند. 

پی گوهر باشید. 

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید. 

من به آنان گفتم : 

هر که در حافظه چوب ببیندباغی 

صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند . 

هر که با مرغ هوا دوست شود 

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهدبود.

سهراب