هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

حاجی بخشی.

این دوستانی که دم از جنگ می زنند

از تیرهای نخورده چرا لنگ می زنند  !


همسفره های خلوت آنروزها ببین

اینروزها چه ساده به هم انگ می زنند


هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز

ما را به رنگ جماعتشان،رنگ می زنند


یوسف به بد نامی خود اعتراف کن

کز هر طرف به پیرهنت،چنگ می ززند


بازی عوض شده و همان هم قطارها

از داخل قطار به ما سنگ می زنند


بیهوده دل نبند به این تخت روی آب

روزی تمام اسکله ها زنگ می زنند


...........................

(بهزاد بمانی)



به یاد پیرمرد ساده و مظلوم ،پدر دو شهید و برادر شهید و پدر خانم شهید...


                      حاجی بخشی


که با جنازه اش هم گروهی به نان خواهند رسید...........!!!!!!!!!

روحش شاد

ام ارصاص آخر........

...هر دو نفر از اب گرفته،و زخمی به عقب منتقل شدند که تا نزدیکیهای اسکله

زنده بودند ،ولی به دلیل زخمهای زیاد مردند...

تیپ امام رضا، از قسمت شمال ام الرصاص به کناره های جزیره رسیده بود ولی

در اثر مقاومت قرارگاهی در شمال غربی جزیره،متوقف شدند،و بیشتر درگیری آنها

در نوک جزیره بوارین بود،از قسمت جنوب هم تیپ الغدیر جزیره را دور زده بود...

بچه های لشکر ۱۰ هم قسمتی از شرق جزیره را به فرماندهی شهید اسکندرلو

در دست داشتند،و حالا گردان علی اکبر در چند قدمی قرارگاه مرکزی جزیره،با

دشمن درگیر تن به تن بودند،قرارگاه شدیدا مقاومت میکرد و هر از چند گاهی

یک گروه با آتش زیاد وارد قرارگاه میشدند،و دیگر خبری نمی شد!!

باز هم مقاومت و آتش زیاد،بچه ها هم، سنگر و ماءوا و جان پناهی نداشتند...


نزدیکیهای صبح بود و هنوز قرارگاه سقوط نکرده بود،محمد در مکالمات بی سیم

گردان،صحبتهایی از عقب نشینی را شنید !و سریعا به فکر آن روزی افتاد که

تریلر ها،قایقهایی را به سمت جنوب جزیره مینو و مقابل شهر فاو میبردند !!!

با خود فکر کرد که این عملیات ایضایی و برای غافلگیری در منطقه فاو بوده..

با عجله به سمت چند نفر از بچه های زخمی رفت و آنها را با برادران دیگر

بلند کردند و به سمت اسکله حرکت کرد،به نظر او دیگر جای مقاومت نبود

وتا دیر نشده باید همه زخمی ها را به عقب برد...

چندی بعد،محمد قایقها را با دست می کشید و به سمت اسکله ای که

با یک پل خیبری،درست شده بود،می آورد و دوستان دیگر زخمی ها را سوار

میکردند و باز هم قایق دیگر،تا اینکه همه زخمی ها را سوار کردند...

نیروها هم دسته به دسته به سمت اسکله آمده و سوار شدند و به عقب

آمدند و محمد با اولین قایق به عقب برگشت و سراغ طالبی در

 اورژانس لشکر رفت و او را در حالت بدی دید که به اهواز اعزام می شد...

روز بود و محمد برای آوردن ماشین لشکر ۱۰ باز هم به اسکله سمت

خودی رفت و زیر آتش بسیار شدید،با یکسره کردن سوئیچ، آن را روشن

و با مهدی زمانیان،به عقب آوردند(مهدی زمانیان،از قبل با محمد در کرج

آشنا و دوست بودند و در مناطق کردستان هم بارها با هم بودند،حالا مهدی

در گردان علی اکبر بود و خیلی از بچه های محل محمد نیز آنجا بودند)


تا ظهر آن روز گردان با به جای گذاشتن چند تن از بهترین یاران،از جمله

کریم آخوندی،و...به عقب برگشت و سریعا برای شرکت در مراحل بعدی

عملیات در فاو،آماده و عازم شد...

محمد هم به تیپ نبی اکرم برگشت و با بچه های طرح عملیات،و اطلاعات،

به فاو رفت و از نزدیک معجزه الهی فتح فاو را دید.................



تقدیم به تمام شما که قلبتان برای خوبیها می طپد...