هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

شهید محمد عبادیان

چه قدر شکسته شده بودی محمد.این را وقتی سرت را از روی فرمان ماشین بلند کردی ٬فهمیدم.از آن همه چینی که به پیشانیت افتاده بود٬از آن همه تارهای سفیدی که بین ریش ها یت دویده بود.آمده بودم دعوایت کنم .بگویم تو چه مردی هستی که زن و بچه ات را شش ماه به امان خدا ول می کنی و می روی ؟بعد هم که دیدم خوابت برده ٬ می خواستم بگویم بعد از این همه وقت هم که ما آمده ایم ٬ خوابت برده.اما همه این ها تا وقتی بود که چشم هایت را باز نکرده بودی.خسته بودی محمد ٬خسته.این یکی را از سرخی چشم هایت که انگار خاطره ی خواب را هم فراموش کرده بودند ٬ فهمیدم.واز نگاهت که انگار سنگینی همه ی غم های دنیا را روی دوشش گذاشته بودند.

یادت هست ؟نتوانستم چیزی بگویم.حتا نتوانستم جواب سلامت را بدهم .فقط دلم می خواست بگویم دلم برایت تنگ شده تنگ تنگ...

نیمه پنهان ماه عبادیان به روایت همسرشهید

مبعث


بعثت محمد(ص) از الطاف بی پایان خداوندی بود که جلوه های شکوه مندش تا کرانه های نا پیدای زمان امتداد یافته است.در آن روز آسمانی٬پس از قرن ها خشکسالی معنویت مزرعه ی حیات٬ابر های سایه گستر رحمت الهی بر کویر اندیشه ها سایه انداخت و باران عشق!مهر ورزیدن و مهربان زیستن بر کویر تفتیده ی دل ها بارید.بار دیگر باغ رسالت به بار نشست و زیبا ترین شکوفه ی هستی شکوفا شدو دل نورانی محمد(ص)٬تجلی گاه نام و کلام خدای سلام و آیین اسلام گشت. 

 

روز مبعث٬ روز بارش برکت٬روز سربلندی انسان و روز بلندای بانگ توحید٬بر همه ی گیتی مبارک.

شهید ناصر کاظمی

آن جا فقط یک تابوت بودکه روی دست ها می چرخید.روی تابوت پرچم ایران کشیده بودند .هیچ چیز دیده نمی شد. منیژه بین جمعیت گم شده بود. به هوش که می آمد٬تابوت شناور را که گاهی کج می شد ٬گاهی عقب می رفت٬گاهی جلو ٬میدیدو دوباره بی حال می شد.نمی توانست همه چیز را باهم باور کند٬این ناصر بودکه روی دست ها می چرخید٬تمام دل گرمی وتکیه ی منیژه. منیژه کم کم داشت وسایلش را جمع می کرد که بروند با هم زندگی کنند. زندگی ای که توی این شش ماه این همه آرزوی اش را کشید٬زندگی ای بدون این همه انتظار و دلهره. حالا تمام آن زندگی توی تابوت روی دست ها می رفت.


نیمه پنهان ماه کاظمی به روایت همسر شهید