هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

درد


....سعید با دوربین نگاه کرد و شهادت ایزدی را دید .اشک نگاهش را تار و کدر کرد ،اما همچنان دوربین به چشم داشت . آخرین لحظه ها را هم باید می دید. باید می دید که یکی از سربازان عصبانی به طرف فرهاد رفت و دو سربازی را که او را روی زمین می کشیدند ، کنار زد و فرهاد را به رگباربست .


کیانی و بقیه همچنان در میان درختان می دویدند .کیانی چشمش به عباس افتاد که بیهوش روی زمین افتاده بود .همه ایستادند.احمد به سراغ عباس رفت . کامران با بی سیم حرف می زد .یکباره به گریه افتاد. خاکی ناباور به او نگاه کرد . کامران گفت :ایزدی شهید شد !....


.........................................

سلام دوستان

بالاخره کتاب" درد "نوشته جناب آقای صادق کرمیار در سالن همایش موزه دفاع مقدس رونمایی شد .

کتاب با موضوع خاطرات بچه های اطلاعات عملیات دفاع مقدس نوشته شده . اگر فرصتی بود نگاهی بیندازید

قصه:

....قصه ما به سر رسید.....


السلام علی الراس المرفوع......


السلام علی زینب الصبور..........