اکیپ فیلمبرداری بر طبق برنامه از قبل تعیینشده اینک به آن پاساژ رسیده بودند تا اوضاع دختران و زنان خیابانی را به نوعی دیگر به تصویر بکشند. بقیه اعضا در جایی دیگر مشغول آمادهسازی وسایل بودند و محمد هم با برسام در گوشهای کلنجار میرفت تا بلکه موفق شود این مزاحم را یک جوری دک کند.
حمید به سوی او رفت. برسام به سرعت او را شناخت، اما آشنایی نداد و با معرفی محمد با او خوش و بشی کرد.
حمید گفت: «خب محمد حاضر شو، چند تا سوژه خوب دارن میان، میخوایم از عکسالعملها تصویر بگیریم.»
محمد به سوی بقیه رفت، برسام هم به دنبالش! محمد به او گفت: «تو کجا مییای؟»
- دوست دارم ببینم چی کار میکنین.
ع....غجب
- چی؟ زیگیلم؟!
- آره.
- من همینم آقا جون.
همه منتظر بودند. ناگهان از سویی همهمهای برخاست، اوضاع کمی آشفته شد. چند آدم با پوشش نیروی انتظامی به سوی آنها رفت. مردی به سوی آنها رفت و گفت: «آقایون اینجا چی کار میکنن؟»
همه گروه بهتزده او را نگاه کردند. حمید که از سرعت و جسارت بیشتری برخوردار بود، گفت: «ما فیلمبرداریم. داریم…»
مرد اجازه صحبت به او نداد.
- جمع کنید، جمع کنید بریم کلانتری!
حالا همه حرف میزدند و به نوعی داشتند کار خود را توجیح میکردند، حسین به سوی مرد رفت و گفت: «آقا ما مجوز داریم.»
- باشه. تو کلانتری همه چیز مشخص میشه. با مجوز یا بیمجوز حق نداشتین از این پاساژ فیلمبرداری کنین.
مرد به گروهش دستور داد تا تمام وسایل را ضبط و آنها را بازداشت کنند.
مردان برسام را هم بازداشت کردند، محمد گفت: «آقا این با ما نیس ولش کنید.»
برسام که داشت از آن هیجان قلبش از دهانش خارج میشد و از ترس رنگی به چهره نداشت، گفت: «چرا، هستم.»
همه به او نگاه کردند و سپس به محمد. او گفت: «جدی میگم، اون از ما نیس.»
مرد گفت: «ولی خودش میگه هست، بهتره با ما بیاد!»
محمد چشم غرهای به برسام رفت.
- بدبخت واست پروندهسازی میشه. چرا این کار رو میکنی؟
برسام فقط لبخند زد.
حسین و حمید خود را به محمد رساندند، حسین گفت: «این پسره کیه؟»
محمد نگاهی به سر تا پای برسام کرد، نمیدانست این مرد چرا دوست دارد خود را تا این حد به آنها نزدیک کند. ناخواسته گفت: «یه دوست!»
آنها خیالشان راحت شد و ادامه نگرانیشان را به سوی وسایلی سوق دادند که بسیار حساس بود و اگر در حمل و نقلشان دقت نمیشد ممکن بود صدمه جبرانناپذیری بخورند.
دقایقی بعد آنها در کلانتری بودند. رییس کلانتری نگاهی به همه انداخت.
- خب پس داشتین فیلمبرداری میکردین؟
حسین به سرعت گفت: «قربان ما مجوز داریم. ما از اط.لاع.اتیم.»
رییس کلانتری لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت: «جدی؟ از کیهان نیستین؟!»
- قربان شما میتونین استعلام کنین.
- بله. دادم بچهها پیگیری کنن. وای به حالتون دروغ گفته باشین.
سپس به سوی برسام رفت، کمی در چهره او دقت کرد.
- قیافهات برام آشناست.
برسام لبخندی زد و گفت: «خب ساکن همین منطقه هستم.»
- با اینا همدستی؟!
برسام نگاهی به دستش و مرد انداخت!
- همدست؟!
محمد و بقیه از دیدن حرکت ابلهانه برسام خندهشان گرفت. رییس کلانتری خوشش نیامد.
او بازجوییاش را سفت و سختتر ادامه داد. بدش نمیآمد برای این گروه فیلمبرداری پرونده پرزرق و برقی درست کند.
اذامه دارد.....